نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 زندگی نامه حضرت زینب(ص)

ولادت

ثمره ازدواج مبارك علي عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام پنج فرزند به نام هاي حسن، حسين، زينب، ام كلثوم و محسن است.Image

بنابر آن‌چه كه از امام صادق عليه السلام رسيده است «محسن» كه آخرين فرزند زهرا بود، بر اثر تجاوز و هجوم دشمنان اسلام به خانه آن حضرت، در شكم مادر جان داد و به دنبال اين حادثه دردناك و صدماتي كه بر جسم فاطمه عليها السلام وارد آمد، آن حضرت بيماري شديد پيدا كرد و به شهادت رسيد.

زينب، سومين فرزند مهد ولايت است كه به احتمال قوي در سال ششم هجرت در مدينه چشم به جهان گشود.

پدر زينت

زينب، يعني زينت پدر و اين نامي است كه خداوند براي دختري انتخاب كرد ، كه با انجام رسالت خويش زينت بخش تاريخ شد و موجب افتخار و سرافرازي خاندان وحي و ولايت گشت. و اين است كه نام زينب در تاريخ كربلا كه تاريخ جاودانگي اسلام و تشيع است، به خاطر فداكاري‌هايش، زيبا،‌درخشان و جاوداني است.

مراسم نام‌گذاري اين درّ ولايت را در تاريخ اين گونه مي‌خوانيم:

نامي آسماني

هنگام ولايت زينب كبري، چون رسول خدا در سفر بود، فاطمه از همسرش علي درخواست كرد كه نامي براي فرزندشان انتخاب كند. علي عليه السلام در جواب فرمود: من بر پدرت سبقت نمي‌گيرم، صبر مي‌كنيم تا پيامبر از سفر برگردد. چون پيامبر بازگشت و خبر ولادت نوزاد زهرا را از زبان علي عليه السلام شنيد فرمود: فرزندان فاطمه فرزندان منند ولي خداوند در باره آنان تصميم مي‌گيرد.

بعد از آن جبرئيل نازل شد و پيام آورد كه خداوند سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: نام اين دختر را زينب بگذاريد كه اين نام را در لوح محفوظ نوشته‌ام. آن گاه رسول خدا زينب را گرفت و بوسيد و فرمود: توصيه مي‌كنم كه همه اين دختر را احترام كنند، كه او مانند خديجه كبري است.

يعني همان گونه كه فداكاري هاي خديجه در پيشبرد اهداف پيامبر و اسلام بسيار ثمربخش بود، ايثار، صبر و استقامت زينب در راه خدا نيز در بقا و جاودانگي اسلام از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.

با پيامبر خدا

بنابر اينكه ولادت زينب عليها السلام در سال ششم هجري باشد و تاريخ وفات پيامبر اكرم در سال يازدهم؛ زينب بيش از پنج سال با پيامبر نبوده است و اين مدت زمان، كافي است كه او از اصحاب پيامبر اسلام به شمار آيد. بر اين مبنا كساني كه شرح حال اصحاب پيامبر اسلام را نوشته اند، نام زينب را زينت‌بخش كتاب خود ساخته‌اند.

در دامان عطوفت

اين پنج سال فرصتي بود كه زينب عليها السلام از تابش نور وجود پيامبر بهره گيرد و پيامبر رحمت، او را در دامان مهر و عطوفت خود نوازش كند و از جرعه‌هاي معرفت سيراب سازد و حديث صبر و استقامت در دفتر وجودش بنگارد. چرا كه پيامبر بر مصيبت ها و ناگواري هاي مسير زندگي زينب به خوبي واقب بود و مي دانست كه تاب تحمل اين زنج‌ها و حوادث ناگوار را تنها روحي بلند و قلبي چون كوه و دلي سرشار از عشق به خدا خواهد داشت. گويا مصيبت و سختي، با سرنوشت زينب عجين گشته و خداوند صبر و پايداري را در او جلوه‌گر ساخته است تا اسوه و الگويي براي همه پويندگان راه خدا باشد.

رؤيايي دردناك

زينب مسير پرحادثه و دردناكي را كه در پيش دارد، در همان زمان كودكي در آينه رؤيا مي نگرد و براي جدش پيامبر اكرم بازگو مي‌كند و پيامبر خدا حوادثي را كه در انتظار اوست تعبير مي‌كند تا او كه دست پرورده علي و بزرگ شده دامان زهراست، خود را براي رويارويي با اين حوادث مهيا سازد. اين رؤيا را در تاريخ چنين مي‌خوانيم: ارتحال پيامبر خدا نزديك بود، زينب نزد پيامبر آمد و با زبان كودكانه به پيامبر چنين گفت: «اي رسول خدا! ديشب در خواب ديدم كه باد سختي وزيد كه بر اثر آن دنيا در ظلمت فرو رفت و من از شدت آن باد به اين سو و آن سو مي‌افتادم؛ تا اين‌كه به درخت بزرگي پناه بردم، ولي باد آن را ريشه كن كرد و من به زمين افتادم. دوباره به شاخه ديگري از آن درخت پناه بردم كه آن هم دوام نياورد. براي سومين مرتبه به شاخه ديگري روي آوردم، آن شاخه نيز از شدت باد در هم شكست. در آن هنگام به دو شاخه به هم پيوسته ديگر پناه بردم كه ناگاه آن دو شاخه نيز شكست و من از خواب بيدار شدم».

پيامبر با شنيدن خواب زينب، بسيار گريست و فرمود:

«درختي كه اولين بار به آن پناه بردي جدّ توست كه به زودي از دنيا مي‌رود. و دو شاخه بعد مادر و پدر تو هستند كه آن‌ها هم از دنيا مي‌روند و آن دو شاخه به هم پيوسته دو برادرت حسن و حسين هستند كه در مصيبت آنان دنيا تاريك مي‌گردد».

اولين واقعه

چندي نگذشت كه گوشه اي از خواب زينب به وقوع پيوست و سايه پرمهر و عطوفت پيامبر اكرم از سر زينب كبري و مسلمين رخت بربست و او اولين پناهش را از دست داد و اين نخستين مصيبتي بود كه در كودكي روح لطيف او را آزرده ساخت. و اين تازه آغاز راه بود و او همچنان در انتظار حوادث تلخ و دردناكي است كه در پيش رو دارد.

ولي اين راست قامت هميشه تاريخ بشريت هرگز سر ذلت در برابر مصيبت ها و سختي‌هاي زندگي و تاريخ خم نخواهد كرد او با استواري زيبنده‌اي رسالت خويش را كه حفظ جاودانگي اسلام است در ميان طوفان حوادث به انجام خواهد رساند.

با مادرش فاطمه

فاطمه بعد از پدر گرامي خويش چند ماهي بيش در اين دنيا نماند. بنابراين زينب از محبتهاي مادري چون صديقه كبري بيش از چند ماهي بهره نجست.

اين دوران كوتاه چند ساله، پر است از فراز و نشيبها و خاطره‌هاي تلخ و شيريني كه زينب را براي ادامه حركت و مجاهدت در راه خدا و استقبال از مشكلات و مصائب زندگي آماده مي ساخت. زينب مادرش فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا خندان و متبسم نمي ديد. فاطمه در غم از دست دادن پدري چون رسول خدا و حمايتهاي او چندان گريست كه نام او را در شمار گريه كنندگان معروف تاريخ چون آدم،‌ يعقوب، يوسف و امام سجاد آورده‌اند.

زينب در تمامي اين دوران با مادر در كنار او بود و صحنه‌هاي مصيبت‌بار رحلت پيامبر خدا و اندوه بيكران مادر و ظلم و جنايت دشمنان* در حق اهلبيت پيامبر را نظاره مي‌كرد و همه اين ناملايمات بر قلب كوچكش فرود مي‌آمد و او براي خدا صبر مي‌كرد و پايداري در راه خدا را پيشه خود مي‌ساخت،‌ تا زمينه‌اي باشد براي تحمل مصيبتها و رنجهاي بزرگتري كه در انتظار او بود.

دفاع از حق

زينب در مجلس سخنراني مادرش فاطمه در مسجد رسول خدا در دفاع از حقوق اهلبيت و فدك حاضر بود و خطبه و سخنان مادرش را در آن مجلس به ياد داشت؛ به طوري كه خود يكي از راويان آن خطبه به شمار مي‌آيد.

او از مادرش آموخت كه چگونه بايد در مقابل دشمنان ايستادگي كرد و آنان را رسوا ساخت. او آماده مي‌شد كه با سخنان خود در بازار كوفه و كاخ ابن زياد و يزيد، ظلم و جنايت آنان را برملا سازد و از اسلام و ولايت دفاع كند.

آخرين ديدار

سرانجام زمان آخرين ديدار و وداع با مادر فرا مي‌رسد و تكفين مادر پايان مي‌يابد. به دعوت پدر، فرزندان زهرا با مادر خويش وداع مي‌كنند و لحظاتي مادر را در آغوش مي‌گيرند، چنان كه فرشتگان از اين صحنه دلخراش مي گريند... بياييد گوشه اي از اين ماجراي غم‌افزا را از زبان اميرالمؤمنين بشنويم:

«زماني كه خواستم كفن زهرا را گره بزنم، به ام‌كلثوم، زينب،‌ حسن و حسينم گفتم: بياييد از مادرتان توشه‌اي برگيريد كه اين آغاز جدايي است و ديدار بعدي در بهشت خواهد بود.

حسن و حسين به طرف مادر آمدند؛ در حالي كه چنين مي‌گفتند: اندوه و حسرتي كه از فقدان جدّمان پيامبر و مادرمان فاطمه داريم هرگز خاموش نمي‌شود. اي مادر حسن! اي مادر حسين!‌ هنگامي كه جدّمان محمد مصطفي را ديدي سلام ما را به او برسان و بگو بعد از تو ما در دنيا يتيم شديم.

علي فرمود:

به خدا سوگند مشاهده كردم كه زهرا با ناله و اندوه با دو دست فرزندانش را گرفت و مدتي به سينه چسباند كه ناگاه هاتفي از آسمان ندا داد كه اي ابوالحسن آنان را از آغوش مادر برگير كه به خدا سوگند اين دو فرزند، ملائكه آسمان را به گريه انداختند؛...».

و بدين سان زينب مادري مهربان، ‌مونسي عطوف و پناهي آرام‌بخش را در سنين كودكي از دست مي‌دهد كه غم هجران او بر قلب كوچكش سنگيني مي‌كند. ولي او كه مسئله آموز مكتب پيامبر و فاطمه و علي است لحظه‌اي و ذره اي در راه هدف خود ترديد نمي‌كند و با استواري گام برمي‌دارد و رسالتش را به انجام مي‌رساند.

بعد از مادر

ديگر شمع وجود مادر روشني بخش خانه علي نيست. لزوم نگهداري از فرزندان فاطمه ايجاب مي‌كرد كه شخصي عهده دار اين مهم شود. فاطمه اين امر مهم را در آخرين روزهاي زندگيش پيش بيني كرده بود و مادري مهربان براي فرزندانش و همسري براي علي در نظر گرفته و ازدواج با او را به علي توصيه نموده بود. اين افتخار نصيب بانوي بزرگواري به نام «امامه» شد كه به فرموده فاطمه براي فرزندانش همانند خود او بود.

زينب بعد از مادر در سايه تربيتهاي پرمهر پدري چون علي و در كنار برادراني چون حسن و حسين رشد مي‌يابد و از همان دوران كودكي مشكلات فراوان و فشارهاي روحي بي‌شماري را تجربه كرده و در برابر آن‌ها مقاومت مي‌كند و بدين گونه دوران كودكي را پشت سر مي‌گذارد.

هر چند زينب كوچكتر از حسن و حسين است،‌ ولي از آن‌جا كه دختر فاطمه و دست پرورده اوست و عطر مهر مادري چون فاطمه از او تراوش مي‌كند،‌ علاقه و پيوند روحي و عاطفي‌اي كه ميان او دو برادرش وجود دارد، وصف ناشدني است. و اين ارتباط روحي تا پايان عمر استمرار مي‌يابد و زينب لحظه‌اي نمي‌تواند دوري و اندوه اين جگرگوشگان فاطمه را تاب بياورد و چنانكه خواهيم ديد تا آخرين لحظات،‌ چون مادري مهربان به آنان عشق مي ورزد و هر و محبت نثارشان مي‌كند و چيزي نمي‌تواند مانع اين پيوند و بستگي گردد.

زندگي مشترك

اينك زينب به سالهاي تشكيل زندگي مشترك نزديك شده است. او مي‌داند كه ازدواج براي هر زني حق طبيعي و شرعي است و روي گرداني از اين سنت، خارج شدن از آئين پيامبر اسلام است.

ولي زينب با ازدواج كه عمل به سنت پيامبر خداست،‌ رسالت بزرگي را كه بر دوش دارد فراموش نمي‌كند. او مي‌داند كه بايد در تمام صحنه ها و لحظه ها در كنار برادرش باشد. او مي‌داند كه به ثمر نشستن قيام حسين و شهادت عزيزانش، نيازمند آزادگي در اسارت، صبر و پايداري،‌ و پيام رساي او به گوش تاريخ بشريت است.

از اين رو زينب در قرارداد ازدواجش شرط همراهي با برادرش حسين را قيد مي‌كند تا از وظيفه مهم خود باز نماند. از شخصيتي متعهد به اسلام و دوستدار اهلبيت، چون عبدالله بن جعفر كه به خواستگاري دختر علي آمده است، انتظاري جز پذيرش اين شرط نيست. به هر صورت مراسم خواستگاري پايان مي‌يابد و عبدالله بن جعفر به افتخار همسري زينب كبري نائل مي‌گردد.

همسر زينب

عبدالله از فرزندان جعفر است و جعفر، فرزند ابوطالب و برادر علي و از جانبازان جبهه موته و شهيدان بزرگ اسلام است. شخصيت جعفر بن ابي‌طالب را كه معروف به جعفر طيار است، مي‌توان از اظهار علافه و سخنان پيامبر اكرم درباره او دريافت. هنگام فتح خيبر،‌ زماني كه جعفر از حبشه مراجعت كرد پيابمر او را آغوش گرفت و ميان ديدگانش را بوسيد و فرمود: نمي‌دانم به خاطر كدام يك خوشحال‌تر باشم، به خاطر ورود جعفر يا فتح خيبر؟ و رسول خدا او را در جوار مسجد منزل دادند.

زماني كه جعفر در جبهه موته جنگيد و دو دستش قطع شد و حاضر نشد پرچم را بر زمين بيفكند،‌ پيامبر خدا فرمودند: خداوند به جاي دو دست دو بال به جعفر عنايت كرد كه در بهشت با آن‌ها پرواز كند و از همين روست كه او به جعفر طيار معروف شد.

عبدالله در حبشه متولد شد و اين ولادت زماني رخ داد،‌ كه جعفر به همراه همسرش و عده‌اي ديگر از مسلمانان بر اثر فشار دشمنان اسلام و به پيشنهاد پيامبر اكرم(ص)‌ به حبشه هجرت كرده بود. عبدالله بعد از شهادت پدرش جعفر مورد محبت و علاقه پيامبر اكرم بود.

در تاريخ آمده است: هنگامي كه جعفر پدر عبدالله به شهادت رسيد،‌ پيامبر فرمود: فرزندان جعفر را نزد من بياوريد. حضرت آنان را در آغوش عطوفت خود گرفت،‌ بوسيد و چشمهايش پر از اشك شد. و اين گونه از عبدالله كه كودكي بيش نبود تفقد و دلجويي فرمود.

بعد از پيامبر اكرم تاريخ شاهد رشادتها و فداكاريهاي عبدالله در كنار اميرالمؤمنين(ع) بوده و او در جنگ صفين از شجاعان صحنه نبرد به شمار رفته است و جود و سخاوت او نيز در آن زمان زبانزد بوده است.

در محيط خانه

بدون شك در دورانهاي مهم تربيت انسان و شكل‌گيري شخصيت او دوران كودكي است. تأثير پذيري انسان از محيط و اطرافيان خود در اين دوره، به مراتب بيشتر و عميقتر از دوره‌هاي ديگر زندگي است. اعمال، رفتار،‌ برخوردها و به طور كلي شيوه معاشرت پدر و مادر در خانه و كيفيت ارتباط آنان با يكديگر و ديگر افراد، در روح و خلق و خوي فرزند اثري مستقيم خواهد گذاشت،‌ روح حساس و لطيف فرزند را تحت تأثير خود قرار خواهد داد.

اصولاً پدر و مادر مي‌توانند، زشتي و زيبايي رفتار وسلوك خود را در آينه شفاف و زلال كودك خود بنگرند و حركات،‌ روحيات و خصلت هاي كودكشان را نمونه‌اي از روحيات و صفات خود بدانند.

به خاطر اين روح الگو خواهي و تربيت پذيري ،‌پيرامون تربيت كودكان و پرورش فكري، اعتقادي و اخلاقي آنان در روايات توصيه هاي فراواني شده است. تأثير اين تربيتها، به قدري است كه علي(ع) قلب كودك و مركز دريافت هاي او را همانند زمين خالي و بدون كشتي مي‌داند كه هر بذري را پذيراست.

بنابراين مي‌توان شخصيت و آينده كودك را مرهون تربيتها و پرورشهاي عملي پدر و مادر دانست كه فرزند به صورت الگو از آنان كسب كرده است.

اما زينب، در خانه اي تربيت و رشد يافت،‌ كه عالي ترين نمونه زندگي خانوادگي است و در طول تاريخ بشر خانواده‌اي به اين بزرگي و عظمت نيامده است و نخواهد آمد. شخصيت زينب در خانه اي شكل گرفت كه نور ايمان در آن مي درخشيد و سرشار از صفا و صميميت و آكنده از معنويت و عشق به خدا بود. خانه اي كه پدري چون علي دارد و مادري چون فاطمه، پدر و مادر معصومي كه تمايلات نفساني و هوي و هوس در آنان راه نداشت و انگيزه حركتها و فعاليتهايشان فقط انجام وظيفه الهي بود. آنان جز به رضاي خدا به چيزي ديگر نمي انديشيدند و جز براي پيشرفت اسلام و نجات بشريت گام برنمي‌داشتند.

زينب در اين محيط و تحت تربيت چنين پدر و مادري رشد مي‌يابد و در چنين مدرسه اي معارف الهي و آداب اسلامي را فرا مي‌گيرد و به تربيت ديني و فضائل اخلاقي دست مي‌يابد و به كمال مي‌رسد.

و بدين گونه مهم‌ترين و اساسي‌ترين كلاس آموزش خانه‌داري، شوهرداري،‌ تربيت فرزند،‌ اداره زندگي و به طور كلي آداب معاشرت زينب، دوراني بود كه در كنار مادرش حضور داشت و از رفتار و شيوه زندگي او الگو مي‌گرفت تا زماني او نيز همچون مادرش ـ كه زيباترين و خدايي‌ترين زندگي را گذراند ـ در خانه شوهر انجام وظيفه كند.

او شاهد بود كه چگونه مادرش براي ايجاد كانوني آرام‌بخش و انباشته از صفا و صميميت و روح و معنويت تلاش مي‌كرد. او اين سخن پدرش را شنيده بود كه مي‌فرمود: وقتي به خانه مي آمدم و به زهرا نگاه مي‌كردم،‌تمام غم و غصه هايم برطرف مي‌شد و او هيچ گاه مرا خشمگين نكرد.

زينب نمونه باشكوه صميميت،‌ همدلي و همراهي را در كانون پرمهر پدر و مادر خويش مشاهده كرده بود، و لذت آن را از ياد نمي برد. او شاهد تلاشهاي مادرش در خانه بود و دستهاي تاول زده مادر و زحمتهاي خانه‌داري را ديده بودو اجر و پاداش كار در خانه را باور داشت.

او تعاون و همكاري در خانه را از پدر و مادرش آموخته بود و مي‌ديد كه پدر هيزم و آب خانه را تهيه مي‌كرد و مادر آسيا مي‌كرد، خمير مي ساخت و نان مي پخت.

زينب، مهر و محبت مادر را نسبت به فرزندان از ياد نمي برد و عطوفت هاي مادر از شيرين ترين خاطره‌هاي او بود. او سخنراني مادرش در مسجد ـ در رفاع از كيان اسلام و ولايت ـ را فراموش نمي‌كرد و از آن درس دينداري و حراست از دستاوردهاي جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم را فرا مي‌گرفت و حمايت از دين خدا را براي خود فرض و لازم مي دانست.

و بالاخره شخصت والايي چون زينب كبري كه در كانون ولايت رشد يافته و در سايه اين تربيتها بزرگ شده است،‌ دريايي است از معرفت و فضيلتهاي انساني و تجربه هاي اخلاقي و تربيتي كه از پدر و مادرش فرا گرفته است. او اكنون به خانه شوهر مي‌رود و كانون زندگي را تشكيل مي‌دهد و به عنوان مربي بزرگ و نمونه‌اي در سنگر مقدس خانه‌ انجام وظيفه مي‌كند و براي اسلام فرزندان برومندي را تربيت مي‌كند كه نتايج درخشان آن را در آينده تاريخ زندگاني زينب ملاحظه خواهيم كرد.

در مكتب پدر

بانوي بزرگ اسلام زينب كبري حدود سي و پنج سال داشت كه پدرش علي به شهادت رسيد. او بدون ترديد از دوران حيات پدر بزرگوارش آگاهي‌ها و بهره‌هاي فكري و معنوي فراواني گرفته است و خاطرات زيادي از دوران پدر دارد. خاطرات تلخ و شيريني كه هر كدام در شكل‌گيري شخصيت زينب و سازندگي او تأثير عميقي داشته است.

صبر و بردباري

او روزها و سالهاي مظلوميت پدر را خوب به ياد داشت و شاهد بود كه بعد از رحلت پيابمر اسلام، ‌ولايت پدرش را كه بزرگترين شخصيت جهان اسلام بعد از پيامبر بود، ناديده گرفتند و بر جايگاهي كه پيامبر بعد از خود براي علي(ع) تعين كرده بود و كراراً آن را گوشزد مي‌كرد و مسلمانان را به آن توصيه مي‌فرمود عاصبانه تكيه زدند و حق او را ضايع ساختند. بر كرسي هوسها نشستند و خود را جانشين و خليفه پيامبر خواندند. و اميرالمؤمنين كه جز به حفظ اسلام و مصالح مسلمين نمي انديشيد همچنان صبر پيشه كردو رضايت خدا را بر هر چيز مقدم داشت و بيست و پنج سال سكوت اختيار كرد.

زينب در اين دوران،‌ حوادث را به دقت پيگيري مي‌كرد و بر بينش و آگاهيهاي خود مي افزود. هواپرستي و دنيا طلبي بسياري را مي‌ديد،‌ دوست و دشمن را به خوبي از يكديگر تميز مي‌داد و شاهد كينه‌توزي‌هاي ابوسفيان‌ها و معاويه ها بود. دشمنان نقابداري كه در ظاهر،‌ لباس اسلام بر تن كرده بودند و سنگ اسلام به سينه مي‌زدند و در باطن و حقيقت براي نابودي آن نقشه مي كشيدند و حقايق را وارونه جلوه مي دادند.

زينب،‌ همه اين دشمني‌ها را مي‌ديد و عظمت صبر پدر را درمي‌يافت. هم او كه فرمود:

«صبرت و في العين قديً و في الحلق شجاً» شكيبايي ورزيدم همچون كسي كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته است.

زينب از صبر او الهام مي‌گرفت و درس فداكاري مي آموخت. مي آموخت كه چگونه بايد تمام مشكلات و رنجهاي راه خدا را تحمل كرد، محروميتها را پذيرا شد و مصالح فردي را فداي مصلحت اسلام كرد.

عدالت گستري

دوران بيست و پنج سال مظلوميت و سكوت سپري مي‌شود؛ مردم به خانه اميرالمؤمنين هجوم مي‌آورند و علي(ع) كه انديشه اي جز حق در او راه ندارد براي رهايي بخشيدن مردم از ظلمها،‌ بي‌عدالتي‌ها و انحرافاتي كه بعد از پيامبر اكرم دامنگير آنان شده بود، زمام حكومت را در دست مي‌گيرد.

پنج سال حكومت علي(ع) براي زينب بسيار آموزنده و الهام بخش بود. عدالت گستري در آن دوران چنان اوج داشت كه بسياري از كسان كه به هوس متاع دنيا، رياست، پست و مقام و ثروت اندوزي به سوي علي روي آورده بودند از دشمنان سرسخت و ستيزه جوي او شدند. آنان ظطاقت شنيدن سخني چون: «به خدا قسم آن‌چه از عطاياي عثمان، و آن‌چه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده،‌ بيابم به صاحبش برمي‌گردانم؛ گرچه زناني را به آن كابين بسته يا كنيزاني را با آن خريده باشند.» را نداشتند.

آنان ديدند كه حضرت در برابر درخواست برادرش عقيل كه به خاطر فقر چيزي از گندمهاي بيت‌المال مي‌طلبيد،‌ آهني گداخته به بدن او نزديك كرد و در مقابل ناله برادرش عقيل،‌ فرمود: «زنان در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اي كه انساني آن را به صورت بازيچه، سرخ كرده ناله مي‌كني!‌ اما مرا به سوي آتشي مي كشاني كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش برافروخته است!‌ تو از اين مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم؟».

قضاوت حضرت درباره دخترش ـ كه گردنبندي را از بيت‌المال به امانت گرفته بود ـ كه «اگر اين امانت را از بيت المال به صورت عاريه ضمانتي نگرفته بودي نخستين زن هاشمي بودي كه دستت را به خاطر دزدي قطع مي‌كردم» ريشه هاي طمع را در آنان مي سوزاند.

ظلم ستيزي

دوران حكومت علي (ع) سراسر مبارزه و جنگ با دشمنان عوام فريبي بود كه ناآگاهان جامعه و دنياطلبان را آلت دست قرار مي دادند تا بهتر و بيش‌تر بتوانند به هوس ها و دنياطلبي هاي خود دست يابند. علي و اسلام،‌ دشمنان خطرناك و مكار و حيله‌گري چون معاويه را در برابر خود داشت؛ كه از همه چيز حتي مقدسات مردم براي پيشبرد اهداف شوم خود استفاده مي‌كردند. دشمنان نادان و كج فهمي چون خوارج كه در پناه پوسته‌اي از ديانت با علي دشمني مي‌كردند و جمل سواراني كه عايشه همسر پيامبر را سپر خود ساخته بودند و ... و علي كه براي عدالت‌گستري و ظلم ستيزي حكومت را در دست گرفته بود، جز مبارزه‌اي سخت، طولاني و طاقت‌فرسا راهي در پيش خود نمي يافت.

زينب حوادث دردناك بعد از پيامبر را مشاهده مي‌كرد، از آن عبرت مي‌گرفت و درس مي آموخت و بر بينش اجتماعي، سياسي و تاريخي خود مي افزود و افزون بر اين از شجاعت، زهد، عبادت و فضيلت‌هاي بيشمار پدرش الهام مي‌گرفت. او كه در مكتب چنين پدري درس آموخته بود، تمام آموخته‌هاي خود را در صحنه‌هاي بزرگي چون كربلا، كوفه، شام و... به نمايش گذارد، و با تدبير و درايت، شجاعت و شهامت، صبر و استقامت و زهد و عبادت خود را ثابت كرد كه دختر پدري است كه تمامي عمر خود را در راه خدا و رضاي او سپري كرده، با قدرت صبر پيشه ساخته، با شهامت عدالت گسترده، با شجاعت دشمن‌ستيزي كرده و بالاخره همه چيز را فداي محبوب خويش ساخته است.

در سوگ پدر

سحرگاه نوزدهم رمضان سال 40 هجري صدايي آسمان و فضاي شهر كوفه را پر كرد كه خبر از شهادت امام عدالت و راستي، در محراب عبادت مي‌داد. مردم و شيعيان كوفه سراسيمه خود را به امام خويش مي رسانند تا از حال او جويا شوند. زينب عليها السلام، همچون ديگر فرزندان آن حضرت از اولين افرادي بود كه خود را به بالين پدر رساند و فرق شكافته‌اش را نظاره كرد.

زينب بانويي است حدود سي و پنج ساله و سرشار از عواطف و احساسات. او تعلق خاطري بس عميق با پدري دارد كه سي سال در سايه محبت هاي او آرام گرفته است. او چگونه خود را به پدر رسانده است؟ چه سخني به هنگام ديدن چهره خونين و سر شكافته پدر داشته است؟ پاسخ اين پرسش‌ها به خوبي روشن نيست. ولي ندبه هاي جانسوز زينب و بيان درد جانگدازش بر بالين پدر كه صداي مردم بيرون از اتاق را به ناله بلند كرد، بيانگر عمق مصيبتي است كه بر جان زينب وارد شده است. حادثه‌اي كه دل سنگ را آب مي‌كند و دوستان حضرت را بيتاب، معلوم است با روح لطيف و دل پر مهر و عطوفت دختري چون زينب چه خواهد كرد.

شهادت اميرالمؤمنين و جدايي زينب از پدر بسيار سخت و گران است. او بعد از وفات جدش رسول خدا و شهادت مادرش فاطمه زهرا (س) دل به پدر بسته بود. سايه پر مهر پدر، آرام بخش روح و جان داغديده او بود. اما اكنون بايد از اين كانون محبت دل برگيرد و درد فراق پدر را بر دردهاي دلش بيفزايد. و او كه تربيت شده مكتب اين چنين پدري است و جز به رضاي خدا نمي انديشد، جز صبر بر نمي‌گزيند.

دوران امامت امام حسن مجتبي عليه السلام

بهترين راه براي ترسيم تابلويي روشن از اوضاع مردم در زمان امام مجتبي (ع)، بررسي تحليل‌هايي است كه علي (ع) در باره مردم كوفه دارد؛ زيرا زعامت همان مردم بعد از علي به عهده امام مجتبي واگذار شده است. مردمي كه از نظر عقل و شعور ـ به تعبير علي (ع) ـ همانند كودكان هستند و از نظر بي تعهدي و بي‌وفايي آنچنانند كه علي (ع) آروز مي‌كند: «اي كاش آن‌ها را نديده بودم!» و يا خواهان اين است كه ده نفر از لشكريان خود را بدهد و يك نفر از شاميان را بگيرد.

امام مجتبي با چنين مردمي و با چنان روحيه‌هايي سر و كار داشت و طبيعي است كه كار كردن با اين مردم و مبارزه با دشمن به وسيله اين جمعيت، بي فايده است و بدانجا مي انجامد كه سجاده از زير پاي امام مي‌كشند، به ايشان اهانت مي‌كنند و حضرت را مجروح مي‌سازند.

زينب در روزگار برادرش امام مجتبي همانند روزگار مظلوميت پدرش، شاهد بي وفايي مردم و توطئه‌هاي حساب شده دشمنان و تبليغات گسترده و دقيق معاويه و در نهايت تنها ماندن و مظلوميت برادرش امام مجتبي است. او جامعه و زمان خود را به خوبي مي‌شناسد و مي‌داند كه ايستادگي در برابر ظلم و قيام عليه ظالم علاوه بر رهبري انساني كامل و عبدي صالح به عنوان امام معصوم نيازمند امتي با وفا و گوش به فرمان است.

او به خوبي دريافت كه مدعيان پيروي از اهلبيت در هنگام سختي و امتحان به سرعت رو به كاستي مي‌گذارند و همه ارزش‌هاي ديني و معنوي را به دنياي فاني مي فروشند و امام معصومي چون امام مجتبي را فداي آمال و آرزوهاي شيطاني خود مي‌كنند. زينب دوست و دشمن واقعي را مي‌شناسد و جز تسليم و انقياد و آمادگي براي اجراي منويات امامش از خود هيچ اراده و خواستي ندارد. زينب در اين مدت خود را در رنج‌هايي كه امام مجتبي از مردم نابكار آن زمان مي‌كشيد، سهيم و شريك مي‌دانست و شاهد خون جگر خوردن برادرش امام مجتبي (ع) بود. او شهادت مظلومانه برادر و اهانت به جنازه آن عزيز را به چشم خود ديد و چه اشك‌هاي غم كه از ديدگانش جاري گشت و چه داغ‌ها كه بر دل سوخته اش نهاده شد. عظمت و بزرگي اين مصيبت‌ها، دردها، رنج‌ها و غم‌ها را زينب در شب عاشورا بر زبان جاري ساخت. آن هنگام كه از اشعاري كه سيدالشهدا خواند، دريافت كه مصيبت شهادت امام حسين و يارانش فرود آمده است؛ بانگ برداشت كه «واي از اين مصيبت؛ كاش مرگ زندگيم را نابود ساخته بود! امروز همانند روزي است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند...».

باري شعار زينب در تمام اين مصائب، همان شعار سيدالشهداست كه در اوج مصيبت‌هاي سهمگين كربلا زير لب زمزمه كرد: «... صبرا علي قضائك، لااله سواك يا غياث المستغيثين». «خداوندا! در برابر قضا و قدر تو شكيبايم. جز تو معبودي نيست اي فريادرس دادخواهان».

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: زندگی نامه حضرت زینب(ص) ,
:: بازدید از این مطلب : 1000
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 داستان حضرت یوسف(ع)

حضرت یوسف(ع) فرزند یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم(ع) از پیامبران بزرگ الهی و اولین پیامبر  بنی اسرائیل است. نام یوسف 25 بار در قرآن آمده و سوره ای نیز به نام او موجود است. این سوره داستان زندگی یوسف را به عنوان احسن القصص(بهترین قصه‌ها) از آغاز تا پایان بیان کرده است.Image

حضرت یعقوب(ع) 12 پسر داشت. یوسف و بنیامین از زنی به نام راحیل بودند که بسیار محبوب یعقوب بود و در جوانی درگذشت. از این رو یعقوب این یادگاران او را بیشتر از فرزندان دیگرش دوست می‌داشت. زیبایی بی‌نظیر یوسف نیز به علاقه پدر نسبت به وی افزوده بود و برادران یوسف از این بابت به او حسادت می‌کردند. شبی یوسف خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره بر وی سجده می‌کنند. خواب خود را به پدرش باز گفت. یعقوب علیه السلام تعبیر خواب وی را بازگو کرد و سفارش کرد که رؤیای خود را به برادرانش نگوید. اما برادران از خواب یوسف آگاهی یافتند و با توجه به علاقه پدر به وی، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده یوسف را به صحرا بردند و در چاه انداختند، و هنگام بازگشت به پدر گفتند که یوسف را گرگ درید.

کاروانیانی که از کنار چاه می‌گذشت، یوسف را دیدند، از چاه درآوردند و به غلامی به مصر بردند. در آنجا یوسف به خانواده عزیز مصر راه یافت و اندکی بعد وقتی به سن بلوغ رسید، زلیخا، زن عزیز مصر، شیفته او شد و از او کام خواست، اما یوسف خویشتنداری کرد و از قبول پیشنهاد زلیخا سر باز زد.

خبر ماجرا به عزیز مصر رسید و پس از بررسی، بی گناهی یوسف و حیله‌ی زلیخا ثابت شد ولی چون خبر در شهر منتشر شده بود، پادشاه مصر بر آن شد تا یوسف را به زندان افکند. یوسف در زندان خواب دو جوان را تعبیر کرد و سالیانی بعد با راهنمایی یکی از آن دو جوان، برای تعبیر خواب عزیز مصر، راهی قصر او شد. سرانجام یوسف به خزینه داری و سپس به منصب والای حکومتی رسید.

خشکسالی سرزمین کنعان فرزندان یعقوب را برای تهیه آذوقه به مصر کشاند و عاقبت، یوسف و برادران همدیگر را شناختند. یوسف با برادران نیکی کرد و سرانجام با پدرش، یعقوب، که سال‌ها در آتش فراق او می‌سوخت دیدار کرد. چشم پدر به جمال یوسف روشن شد و از نابینایی - که در اثر گریه بر فراق یوسف به آن مبتلا شده بود - نجات یافت.

در تارخ چنین آمده است که یوسف نه سال داشت که به چاه افتاد، در دوازده سالگی به زندان رفت، هیجده سال در زندان بود و هشتاد سال پس از آزادی در مصر زندگی کرد؛ به این ترتیب در مجموع 110 سال عمر کرد.

می‌گویند پس از وفات حضرت یوسف علیه السلام مردم مصر به نزاع برخاستند و هر دسته‌ای خواهان دفن جنازه او در محله خود بودند، تا اینکه پیکر وی را در تابوتی از مرمر نهادند و در کف رود نیل دفن کردند.

سال‌ها بعد حضرت موسی علیه السلام پیکر وی را به فلسطین منتقل کرد و به خاک سپرد. اکنون مرقد حضرت یوسف در شهر خلیل الرحمن فلسطین است.

منابع :

تاریخ انبیاء،‌ رسولی محلاتی‌، ج 1،‌ ص 231؛ اعلام قرآن،‌ خزائلی، ص 669

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت یوسف(ع) ,
:: بازدید از این مطلب : 598
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 حضرت شعیب(ع) از پیامبران الهی

پیامبری سخن ور

حضرت شعیب(ع) از پیامبران الهی است. قصّه او در قرآن آمده است. مادرش دختر لوط(ع)است. شعیب(ع) خطیب الانبیاء است، زیرا با سخنانی نیکو، فصیح و مستدل قوم خود را دعوت به "خداپرستی" می نمود.

اولین ترازو                                                                                                          Image

 

امام سجاد(ع) فرمود: اول کسی که ترازو را به کار گرفت شعیب(ع) بود. وی با پیمانه و ترازو، اجناس را وزن می کرد. مردم به پیروی از او وزن و ترازو به کار بردند. آن ها راه کم فروشی پیش گرفتند. به نصایح شعیب اعتنا نکردند. عذاب الهی نازل شد و همه آنها را از بین برد.

عاشق خدا

 

رسول خدا(ص)فرمود: شعیب(ع) از محبّت خدا آن قدر گریست تا نابینا شد. خداوند بینائی او را بازگرداند. باز گریست تا نابینا شد. خداوند وحی نمود: ای شعیب!... اگر گریه تو برای ترس از آتش است، من تو را از آتش حفظ می کنم، اگر گریه تو برای رسیدن به بهشت است تو را بهشت می دهم!.

شعیب(ع):پروردگارا... تو خود می دانی، گریه من نه از ترس آتش و نه به شوق بهشت است، بلکه عشق و محبّت تو در دلم جا گرفته، نمی توانم صبر کنم مگر آن که به دیدارت نائل شوم!.

خداوند فرمود:

... برای این محبّت و عشق تو، به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتت خواهم فرستاد تا خادم تو باشد.

 

حضرت موسی(ع) و حضرت شعیب(ع)

حضرت موسی(ع) از مصر فرار کرد، به مدین رفت. به حضور شعیب(ع) رسید. وقتی داستان خود را بیان کرد، شعیب به او گفت: از قومی ستم کار نجات پیدا کردی. یکی از دختران خود را به ازدواج حضرت موسی(ع) در آورد. حضرت موسی(ع)10سال برای حضرت شعیب(ع) کار کرد.

 
 
منابع:
 

1.     قرآن مجید،

2.     علل الشّرایع،

3.     قصص الانبیاء،

4.     سفینة البحار. 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: حضرت شعیب(ع) از پیامبران الهی ,
:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

 حضرت موسی(ع) پیامبری اولوالعزم 

حضرت موسی(ع) معروف به "کلیم الله" در قرن‌ 15پیش از میلاد مسیح زندگی می کرده است. وی پیامبری اولوا العزم و رهبر "یهود" است. "بنی اسرائیل" را از اسارت مصریان به در آورد. "تورات" در کوه "طور" به وی نازل شد. "عِمرام" نام پدر حضرت موسی(ع) است، که به صورت "عمران" در آمده است. مادر موسی(ع) "یوکابد" است. نام حضرت موسی(ع) 136بار در قرآن مجید ذکر و در20سوره از او سخن گفته شده است.

Image

 

خواب فرعون

فرعون خواب دید، طفلی در بنی اسرائیل به دنیا آمد، حکومت او را نابود ساخت. دستور داد؛ همه‌ی فرزندان پسر بنی اسرائیل را هنگام تولد بکشند. مادر موسی، او را از ترس در صندوقی نهاد و در رود نیل انداخت. آسیه همسر فرعون، طفل را دید. از آب گرفت. موسی هیچ پستانی را به دهان نمی‌گرفت. مریم خواهر موسی، مادرش را به عنوان دایه به فرعون معرفی کرد. موسی داخل کاخ فرعون، در دامن مادرش پرورش یافت.

 

پیامبری حضرت موسی(ع)  

حضرت موسی(ع) هنگام دفاع از فردی بنی اسرائیلی، یک فرعونی را، به ضرب مشت کشت. او از مصر گریخت. در مدین به خانه حضرت شعیب(ع) راه یافت. با دختر شعیب(ع) ازدواج کرد. حضرت موسی(ع) به جای مِهر دختر شعیب "صفورا" 10سال در خانه آنان خدمت کرد. حضرت موسی(ع) پس از پایان 10سال، با همسرش عازم مصر شد. شبی تاریک و سرد، راه را گم کرد. با دیدن نوری الهی در طور، به رسالت مبعوث شد. در آن جا مامور دعوت فرعون، به خداپرستی شد. او از خداوند خواست تا هارون(ع) برادر سخنورش را  به دستیاریش بگمارد. خداوند پذیرفت. حضرت موسی(ع) با معجزات زیادی فرعون را به خدا پرستی فرا خواند. از جمله؛ عصایش را به صورت اژدها در آورد، از دستش نوری هم چون خورشید ‌تاباند و ... . همه معجزات حضرت موسی(ع) را فرعون جادو خواند. جادوگران مصر را به مقابله با حضرت موسی(ع) دعوت کرد. ساحران شکست خوردند. آنان به خدای حضرت موسی(ع) ایمان آوردند.

 

فرعونی ها در عذاب الهی

بنی اسرائیل به حضرت موسی(ع) ایمان آورد. از هجرت آن ها به شام فرعون جلوگیری کرد. فرعونی ها دچار عذاب های گوناگونی شدند. سر انجام حضرت موسی(ع) بنی اسرائیل را نجات داد و فرعونیان که در تعقیب ایشان بودند در بحر احمر، دریای نیل غرق شدند.

 

وفات حضرت موسی(ع)

حضرت موسی(ع) در 126سالگی، 21رمضان در گذشت و در کوه " نبو" به خاک سپرده شد.

 

منابع:

1.     سوره طه،

2.     سوره قصص،

3.     تفسیر نمونه، ج 16،

4.     اعلام قرآن خزائلی ص 616،

5.     تاریخ انبیاء،‌ رسولی محلاتی ج 2 ص 39،

6.     دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، ج 2 ص 2180.

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: حضرت موسی(ع) پیامبری اولوالعزم ,
:: بازدید از این مطلب : 681
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

ادریس کیست؟

ادریس کیست؟

بنابر نقل بسیاری از مفسران،ادریس جد پدری نوح است.نام او در تورات «اخنوخ» و در «عربی» ادریس می باشد و برخی آن را از ماده درس می‌دانند؛زیرا ادریس کسی بود

که با قلم خط نوشت و نویسندگی کرد.او افزون بر مقام نبوت،به علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و نخستین کسی بود که طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت.نامش،دو بار در قرآن،آن هم با اشاره‌های کوتاه آمده است:(در سوره مریم ایات ۵۸ و ۵۷ و ۵۶ و در سوره انبیاء ایه ۸۶ و ۸۵ آمده است)

ادریس در قرآن

سوره مریم ایات ۵۸ و ۵۷ و ۵۶

و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا؛در کتاب آسمانیت (قرآن) از ادریس یاد کن که او صدیق و پیامبر بود.

صدیق به معنی شخص بسیار راستگو و تصدیق کننده ایات خداوند و تسلیم در برابر حق و حقیقت است.

و رفعناه مکانا علیا ؛ ما او را به مقام بلندی رساندیم.

اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین؛ آنها پیامبرانی بودند که خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داد.

من ذریه آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذریه ابراهیم و اسرائیل؛که بعضی از فرزندان آدم بودند و بعضی از فرزندان کسانی که با نوح در کشتی سوار کردیم و بعضی از دودمان ابراهیم و اسرائیل.(تفسیر نمونه و قرآن ج۱۳ از ص۹۷ تا ص ۱۰۰ و از ص ۴۸۲ و ص۴۸۳)

همه پیامبران از فرزندان آدم بودند،ولی با توجه به نزدیکی آنها به یکی از پیامبران بزرگ،از آنها به عنوان ذریه ابراهیم و اسرائیل یاد شده است،به این ترتیب،منظور از فرزندان آدم در این ایه،حضرت ادریس است که بنابر مشهور،جد نوح پیامبر(ص) بود و منظور از فرزندان کسانی که با نوح بر کشتی سوار شدند،حضرت ابراهیم(ع) است؛ز

یرا ابراهیم از فرزندان سام (فرزند نوح) بوده و منظور از فرزندان ابراهیم، اسحاق و اسماعیل و یعقوب است و منظور از فرزندان اسرائیل،موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی می‌باشد.

و ممن هدینا و اجتبینا اذا تتلی علیهم ایات الرحمن خروا سجدا و بکیا؛در میان کسانی که هدایت کردیم و برگزیدیم،افرادی هستند که وقتی ایات خداوند رحمان برآنها خوانده شود،به خاک می افتند و سجده می کنند و سیلاب اشکشان سرازیر می‌شود.

سوره انبیاء ایات ۸۶ و ۸۵ و اسماعیل و ادریس و ذاالکفل کل من الصابرین؛اسماعیل و ادریس و ذوالکفل که همه آنها از صابران و شکیبایان بودند و هر یک از این پیامبران،در طول عمر خود، در برابر دشمنان و یا مشکلات طاقت فرسای زندگی شکیبایی و پایداری نشان دادند و هرگز در برابر گرفتاری‌ها زانو نزدند و هر یک الگویی از پایمردی بودند.

سپس قرآن،بزرگترین بخشش الهی را،در برابر،شکیبایی و پایداری‌شان چنین بیان می‌کند:ما آنها را در رحمت خود داخل کردیم؛چرا که از صالحان بودند.

و ادخلناهم فی رحمتنا انهم من الصالحین جالب اینکه نمی‌گوید ما رحمت خود را به آنها بخشیدیم،بلکه می‌گوید:آنها را در رحمت خود داخل کردیم.گویی با تمام جسم و جانشان در رحمت الهی غرق شدند.(تفسیر نمونه ج۱۳)

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: ادریس کیست؟ ,
:: بازدید از این مطلب : 949
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

حضرت یونس(علیه‌السلام)

 

حضرت یونس(علیه‌السلام)  

 

 ای خدا ای خالق لیل و نهار ای که آلاء تو باشد بی‌شمار

از تو می‌خواهم مدد ای مهربان تا بر گویم ز یونس چند داستان

نام او ذو الفنون و فرزن متی بود پیغمبر به شهر نینوا

چون که شد سی سال از عمرش تمام گشت مبعوث رسالت بر انام

نام مبارک حضرت یونس(علیه‌السلام) چهار بار در قرآن مجید ذکر شده است،[۱] به علاوه در چند آیه دیگر، درباره اوصاف و سرگذشت وی بدون ذکر نامش سخن به میان آمده،[۲] و یک سوره قرآن (سوره دهم) به نام اوست.

حضرت یونس(علیه‌السلام) یکی از پیامبران بنی اسرائیل است،[۳] که چهار هزار و هفتصد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم(علیه‌السلام) متولد شد.

نام پدرش «متی» از عالمان و زاهدان وارسته و شاکر بود، به همین جهت خداوند به حضرت داوود (علیه‌السلام) وحی کرد که همسایه تو در بهشت، متی پدر یونس(علیه‌السلام) است[۴] و نام مادرش «تنجیس» بود.[۵]

وی از ناحیه پدر از نواده‌های حضرت هود(علیه‌السلام) و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود.[۶] به خاطر اینکه در شکم ماهی قرار گرفت با لقب «ذوالنون و صاحب الحوت» از او یاد شده. [۷]

ابن بابویه گفته است: یونس(علیه‌السلام) را برای آن یونس (علیه‌السلام) گفته‌اند، که چون بر قومش غضب کرد و از میان ایشان بیرون رفت، به پروردگار خود انس گرفت، و چون به سوی قوم برگشت مونس ایشان گردید.[۸]

قبر وی هم اکنون در نزدیک کوفه، در کنار شط، به نام مرقد یونس معروف است.[۹]

رسالت حضرت یونس(علیه‌السلام)[۱۰]

شهر نینوا در منطقه موصل (در عراق کنونی) پایتخت دولت آشوریان به شمار می‌رفت، این دولت قدرت و استیلای خود را بر بیشتر کشورهای اسیا گسترش داد. نینوا در آن دوران، از غنی‌ترین و بزرگترین شهرهای مشرق زمین محسوب می‌گشت و دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود.[۱۱]

فراونی نعمت و ثروت بی حد و حصر، مردم آن سامان را به وسیله انجام کارهای ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهی کشاند، از طرفی مردم نینوا بت پرست بوده و به خدای متعال ایمان نمی‌آوردند.

خداوند یونس(علیه‌السلام) را به سوی آنان فرستاد. یونس(علیه‌السلام) در سی سالگی به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نمود. آن‌ها را به ایمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت می‌فرمود: ولی آنان بر انجام کارهای خود پافشاری کرده و دعوت وی را نمی‌پذیرفتند، سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، اما هیچکس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یکی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس(علیه‌السلام) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبیل» و دیگری عابد و زاهدی به نام «ملیخا» بود.

هنگامی که دعوت یونس(علیه‌السلام) در مورد قومش به هدف دلخواه نرسید و آن‌ها همچنان بر بی‌ایمانی خود پافشاری کردند، آن حضرت کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت مردمش را مورد نفرین خویش قرار دهد.

«روبیل» به آن حضرت می‌گفت: قومت را نفرین مکن، زیرا که خداوند هلاکت آن‌ها را نمی‌پسندد، ولی «ملیخای» عابد با تصمیم یونس(علیه‌السلام) هم عقیده بود، و می‌گفت: نفرین کن بر ایشان. آن حضرت سخن «ملیخا» را قبول کرد و آن‌ها را نفرین نمود.

حق تعالی وحی فرستاد به سوی او که عذاب خواهم فرستاد بر ایشان، در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، چون وقت آن وعده نزدیک شد، یونس(علیه‌السلام) با «ملیخا» از شهر خارج شدند، ولی «روبیل» در میان مردم شهرش ماند، چون روز نزول عذاب شد، به مردم گفت: فزع و استغاثه کنید به سوی خدا، شاید که بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.

گفتند: چگونه فزع کنیم، گفت: بیرون روید به سوی بیابان و فرزندان را از زنان جدا کنید و میان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آن‌ها جدایی بیندازید و گریه کنید و دعا کنید، همه از شهر بیرون رفتند و چنین کردند، خداوند نزول عذاب قطعی را از آنان مرتفع ساخت.

کمی بعد از ساعت موعود، یونس(علیه‌السلام) به میان شهر بازگشت که نحوه هلاکت مردم را بنگرد، اما با کمال تعجب مشاهده کرد کشاورزان در مزارع خویش مشغول کار هستند و اوضاع و احوال شهر بسیار عادی به نظر می‌رسد.

یونس(علیه‌السلام) از آن‌ها پرسید که چگونه شد احوال قوم یونس(علیه‌السلام)؟ (ایشان نشناختند او را) یکی از افراد قوم که یونس(علیه‌السلام) را شناخته بود به او گفت: یونس(علیه‌السلام) قومش را نفرین کرد دعای او مستجاب شد، عذاب بر آن‌ها نازل شد، پس ایشان جمع شدند و گریستند و دعا کردند و خدا رحم کرد ایشان را، و عذاب را از ایشان برگردانید و برکوهها متفرق کرد، اکنون ایشان به دنبال یونس(علیه‌السلام) هستند، که او را پیدا کنند، تا به او ایمان آورند.

قرار گرفتن یونس(علیه‌السلام) در شکم ماهی

یونس(علیه‌السلام) با شنیدن این سخن خشمگین شد و بدون اذن پروردگارش شهر را ترک کرد و رفت تا به کنار دریایی رسید، کشتی‌ای را دید که پر از مسافر و بار است و می‌خواهد برود، پس یونس(علیه‌السلام) تقاضا کرد که او را سوار کشتی کنند، به او جا دادند، او سوار کشتی شد.[۱۲]

کشتی حرکت کرد، در وسط دریا ناگاه ماهی بزرگی سر راه کشتی را گرفت، در حالی که دهان باز کرده بود، ‌گویی غذایی می‌طلبید، چون آن حضرت ماهی را دید ترسید، به عقب کشتی آمد، ماهی نیز به جانب عقب کشتی آمد، تا اینکه کار بر اهل کشتی تنگ شد.

سرنشینان کشتی گفتند: به نظر می رسد گناهکاری در میان ما باشد که باید طعمه ماهی گردد، سپس آن‌ها تصمیم گرفتند میان خود قرعه کشیده، تا به نام هر کس اصابت نمود، او را از کشتی بیرون اندازند. قرعه به نام یونس(علیه‌السلام) درآمد.[۱۳]

حتی سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام یونس(علیه‌السلام) اصابت نمود. یونس را به دریا افکندند، آن ماهی بزرگ او را بلعید.

زمانی که ماهی یونس(علیه‌السلام) را در کام خود فرو برد، خداوند به آن حیوان الهام فرمود، که به یونس(علیه‌السلام) آسیبی نرساند، یونس(علیه‌السلام) در شکم ماهی که جای گرفت پنداشت از دنیا رفته است، لذا اعضای بدنش را حرکت داد، دانست که زنده است. از این رو به سجده افتاد و عرضه داشت: پروردگارا! جایگاهی برای پرستشت برگزیدم، که کسی در چنین جایی تو را ستایش نکرده است.

سپس چند روز همچنان در شکم ماهی به سر برد و پیوسته به ذکر و ستایش پروردگار می‌پرداخت، پس از آن‌به عظمت الهی اعتراف کرد، و اقرار نمود در کاری که از او سر زده به خود ستم روا داشته است.

خداوند دعایش را مستجاب کرد و توبه‌اش را پذیرفت.[۱۴] و به ماهی فرمان داد تا یونس(علیه‌ السلام) را به ساحل ببرد و او را به بیرن دریا بیفکند. یونس(علیه‌السلام) در حالتی از بیماری و خستگی، از شکم ماهی خارج شد.

خداوند درختی با سایه گسترده از نوع کدو بالای سرش رویانید، که آن را می‌مکید مانند شیر از پستان، و در سایه آن به سر می‌برد.

موهایش، همه ریخته بود و پوستش نازک شده بود و تسبیح خدا می‌گفت و ذکر خدا می‌کرد در شب و روز.

چون بدنش قوت یافت و محکم شد و سلامتی خود را باز یافت، خدا کرمی را فرستاد که ریشه درخت کدو را بخورد و آن درخت خشک شد. خشک شدن آن درخت برای یونس( علیه السلام) بسیار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود.

خداوند به او وحی کرد: چرا محزون هستی؟

او عرض کرد: این درخت برای من سایه تشکیل می‌داد کرمی را بر آن مسلط کردی، ریشه‌اش را خورد و خشک گردید.

خداوند فرمود: تو از خشک شدن یک درختی که، نه آن را کاشتی و نه به آن آب دادی غمگین شدی، ولی از نزول عذاب بر صد هزار نفر یا بیشتر محزون نشدی، اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آورده‌اند و راه تقوی پیش گرفتند و عذاب از آن‌ها رفع گردید، به سوی آن‌ها برو.

یونس(علیه‌السلام) متوجه خطای خود شد و عرض کرد: «یا رب عفوک عفوک»، سپس به سوی نینوا حرکت کرد، وقتی به نزدیک نینوا رسید، خجالت کشید که وارد شهر شود، چوپانی را دید نزد او رفت و به او فرمود: برو نزد مردم نینوا و به آن‌ها خبر بده که یونس(علیه‌السلام) به سوی شما می‌آید.

چوپان به یونس(علیه‌السلام) گفت: آیا دروغ می‌گویی؟ آیا حیا نمی‌کنی؟ یونس(علیه‌السلام) در دریا غرق شد و از بین رفت.

به درخواست یونس(علیه‌السلام) گوسفندی بازبان گویا گواهی داد که او یونس(علیه‌ السلام) است.

چوپان یقین پیدا کرد، با شتاب به نینوا رفت، و ورود یونس(علیه‌السلام) را به مردم خبر داد، مردم که هرگز چنین خبری را باور نمی‌کردند، چوپان را دستگیر کرده و تصمیم گرفتند تا او را بزنند.

او گفت: من برای صدق خبری که آوردم برهان دارم. گفتند: برهان تو چیست؟ جواب داد: برهان من این است که این گوسفند گواهی می‌دهد. همان گوسفند با زبان گویا گواهی داد، مردم به راستی آن خبر اطمینان یافتند.

به استقبال حضرت یونس(علیه‌السلام) آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نینوا نمودند و به او ایمان آوردند و در راه ایمان به خوبی استوار ماندند و سال‌ها تحت رهبری و راهنمایی‌های حضرت یونس(علیه‌السلام) به زندگی خود ادامه دادند.

مدت غیبت یونس(علیه‌السلام) از میان قومش

حضرت یونس(علیه‌السلام) چهار هفته (بیست و هشت روز) از قوم خود غایب گردید، هفت روز هنگام رفتن به سوی دریا به طول انجامید، همچنین مدت یک هفته را در میان شکم ماهی سپری کرد و یک هفته را نیز در بیابان زیر سایه کدو گذرانید و یک هفته را هم صرف بازگشت مجدد به شهرش نمود.[۱۵]


اندیشه قم/گردآوری:گروه قرآن سایت تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/quran.html

[۱] - قاموس قرآن: ج ۷، ص ۲۷۵ – سور و آیاتی که نام یونس در آن‌ها ذکر شده است عبارتند از:

نساء، آیه ۱۶۳ – انعام، آیه ۸۶ – یونس، آیه ۹۸ – صافات، آیه ۱۳۹.

[۲] - سوره انبیاء: آیه ۸۷ – سوره قلم: آیه ۴۸ – سوره صافات، آیه ۱۴۲.

[۳] - دائره المعارف: ج ۱۰، ص ۱۰۵۵ (ماده یونس).

[۴] - ارشاد القلوب: ج ۱، ص ۳۱۲ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۴۶۵ – تنبیه الخواطر: ج ۱، ص ۱۸.

[۵] - قصص قرآن یا تاریخ انبیاء سلف: ج ۳، ص ۳۹۷.

[۶] - تاریخ انبیاء: ص ۶۸۶ – و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) دانسته‌اند (تفسیر الوسی: ج ۷، ص ۱۸۴).

[۷] - قاموس قرآن: ج ۷، ص ۲۷۵ – دائره المعارف قرآن کریم: ص ۶۷۲.

[۸] - حیوه القلوب: ج ۱، ص ۴۵۹.

[۹] - قصه‌های قرآن: ص ۳۵۴.

[۱۰] - ر.ک: بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۳۸۴ به بعد – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۳۵۷ به بعد – تفسیر قمی: ج ۱، ص ۳۱۷ – تفسیر برهان: ج ۴، ص ۳۵ – تفسیر عیاشی: ج ۲، ص ۱۳۶.

[۱۱] - سوره صافات، آیه ۱۴۷.

[۱۲] - سوره صافات، آیات ۱۳۹-۱۴۰.

[۱۳] - سوره صافات، آیه ۱۴۱.

[۱۴] - سوره انبیاء، آیات ۸۷-۸۸.

[۱۵] - تفسیر عیاشی: ج ۲، ص ۱۳۵ – بحارالانوار:‌ج ۱۴، ص ۳۹۸.

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: حضرت یونس(علیه‌السلام) ,
:: بازدید از این مطلب : 667
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

حضرت یحیی(علیه‌السلام) یکی از پیامبران بنی اسرائیل

 

حضرت یحیی(علیه‌السلام) یکی از پیامبران بنی اسرائیل  

 

با عنایت از خداوند جهان حال از یحیی برگویم داستان

خواست چون آن زکریا از خدا نزد محراب و مناجات و دعا

تا خدای عزیز و دادگر بخشد او را از کرامت یک پسر

کرد یزدان هم دعایش مستجاب داد فرزندی همه خیر و صواب

نام او را هم خدا یحیی نهاد اهل زهد و اهل ایمان و سداد

حضرت یحیی(علیه‌السلام)[۱] یکی از پیامبران بنی اسرائیل است، که نام مبارکش پنج بار در قرآن مجید آمده است.[۲]

وی پنج هزار و پانصد و هشتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم(علیه‌السلام) متولد شد. نام پدرش «زکریا بن برخیا» و نام مادرش «اشیاع» از نوادگان حضرت یعقوب(علیه‌السلام) می‌باشد.[۳]

چنانکه قبلا ذکر شد او در اثر دعای پدرش، که از خدا فرزند خواست، متولد گردید. ولادتش خارق عادت بود، زیرا زکریا(علیه‌السلام) در آن موقع پیر وناتوان و زنش فرتوت و نازا بود.[۴]

در اینکه چرا یحیی(علیه‌السلام) را بدین نام خوانده‌اند؟ اختلاف نظر وجود دارد، بعضی می‌گویند، چون خداوند نازایی مادرش را به وسیله تولد او شفا بخشید او را یحیی نامیدند.

عده‌ای می‌گویند: خداوند قلب او را به وسیله ایمان زنده کرد و گروهی دیگر معتقدند: چون خداوند قلب او را به وسیله نبوت زنده و شاداب فرمود.[۵]

یحیی(علیه‌السلام) اولین کسی است که به این اسم نامیده شد و احدی قبل از او، بدین اسم نامیده نشده است.[۶] سرانجام پس از سی سال زندگانی شهید شد،[۷] و در مسجد جامع آموی دمشق دفن شد.[۸]

پیامبری یحیی(علیه‌السلام) و ویژگی‌های وی

حضرت یحیی(علیه‌السلام) در کودکی به مقام نبوت رسید و این از امتیازات اوست،‌چون اولین کسی بود که در سنین کودکی به پیامبری رسید. پروردگار عالم به او دستور داد:که با قوت و قدرت، احکام تورات را در میان مردم اجرا کند.[۹] لذا وی پس از پدر بزرگوارش زمام رسالت را به عهده گرفته و در تعمیم و گسترش آیینش از هیچ تلاشی مضایقه نکرد.

او مروج آیین موسی(علیه‌السلام)بود، وقتی که عیسی،[۱۰] به مقام نبوت رسید به او ایمان آورد و مروج آیین حضرت مسیح(علیه‌السلام) گردید.[۱۱]

یحیی(علیه‌السلام) بر اثر پاکزیستی و رابطه تنگاتنگ با خدا، مقامش به جایی رسید که خداوند او را به داشتن شش خصلت برجسته ستوده و سپس بر او سلام می‌کند.[۱۲]

او در همان کودکی از پارسایان و شایستگان و صلحا بود،[۱۳] و هرگز دلبستگی به دنیا نداشت، او در عصر پدرش زکریا(علیه‌السلام) به مسجد بیت المقدس وارد شد و احبار و رهبانان (علمای یهود) بیت المقدس را در لباس‌ها و شب کلاه‌های بلند پشمینه مشاهد کرد، که با وضع دلخراشی خود را به دیوار مسجد بسته‌اند و مشغول عبادت هستند.

یحیی(علیه‌السلام) با دیدن آن منظره نزد مادرش آمده و از او خواست تا برای او نیز جامه‌ای همانند آنان تهیه نماید تا به بیت المقدس درآمده و همراه علمای عابد بنی اسرائیل به عبادت و ریاضت مشغول باشد.

ابتدا پدرش زکریا(علیه‌السلام) با خواست او مخالفت ورزید چرا که عقیده داشت، او هنوز بسیار خردسال است، اما یحیی(علیه‌السلام) از پدرش پرسید: آیا کسانی کوچکتر از من، دیده از این جهان فرو نبسته‌اند؟‌

حضرت زکریا(علیه‌السلام) که شوق فرزندش را دید از همسرش خواست، تا برای او لباسی همانند رهبانان تهیه نماید، مدتی از عبادت یحیی(علیه‌السلام) در بیت‌المقدس گذشت، تا آنکه از شدت عبادت و شب زنده‌داری به استخوان پاره‌ای تبدیل گشت... .[۱۴]

یحیی(علیه‌السلام) شهید راه امر به معروف و نهی از منکر

قرآن مجید درباره شهادت یحیی(علیه‌السلام) چیزی نگفته است، ولی روایات مختلفی در این زمینه وارد شده.[۱۵]

از جمله نوشته‌اند: هیرودیس حاکم و پادشاه فلسطین(بیت المقدس) عاشق «هیرودیا» دختر برادرش شد،[۱۶] و تصمیم گرفت با وی ازدواج کنند. اقوام و خویشان او به این کار راضی بودند.

این خبر به یحیی(علیه‌السلام) رسید، وی اعلام کرد که: «این کار حرام و باطل و بر خلاف دستور تورات است.» و شروع به مبارزه کرد.

فتوای او دهان به دهان به همه رسید، هیرودیا پس از شنیدن این مطلب، طوری دل هیرودیس را ربود، که او را وادار به قتل یحیی(علیه‌السلام) کرد، به دستور شاه حضرت یحیی (علیه‌السلام) را سر بریدند و سرش را پیش «هیرودیس» و معشوقه‌اش «هیرودیا» آوردند.[۱۷]

وقتی که سر مقدس یحیی(علیه‌السلام) را از بدن جدا نمودند، قطره‌ای از خونش به زمین ریخت و هر چه خاک بر روی آن ریختند، خون در حال جوشش از میان خاک بیرون می‌آمد و تلی از خاک به وجود آمد، ولی خون از جوشش نیفتاد و تلی سرخ دیده می‌شد.

طولی نکشید که «بخت النصر»[۱۸] قیام کرد و بر بنی اسرائیل مسلط شد از سبب جوشیدن خون پرسید؟

هیچ کس ندانست، گفتند: مردی پیر هست او می‌داند. چون او را طلبید و از او پرسید، او از پدر و جد خود قصه حضرت یحیی(علیه‌السلام) را نقل کرد و گفت: مدتی قبل، پادشاه این منطقه حضرت یحیی (علیه‌السلام) را کشت و سرش را از بدن جدا کرد، خون او به زمین چکیده و همچنان آن خون می‌جوشد.

بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اینجا بکشم تا خون از جوشیدن باز ایستد.

دستور داد هفتاد هزار نفر را بر روی آن خون کشتند، تا خون از جوشیدن ایستاد.[۱۹]

محل دفن حضرت یحیی(علیه‌السلام)

اکنون سر مبارک حضرت یحیی(علیه‌السلام) در داخل شبستان مسجد اموی شام (مسجد جامع دمشق) در نیمه شرقی آن قرار گرفته و مقام شریف به صورت مربع و بر بالای مقام، گنبدی سبز رنگ نصب گردیده است.

در حالی که بدن مبارکش در حوالی دمشق در محلی به نام «زبدانی» در مسجد «دلم» مدفون می‌باشد.[۲۰]

در آثار این مصیبت بزرگ آمده است: که زمین و آسمان و ملائکه بر شهادت یحیی (علیه السلام) چهل شبانه روز گریان شد، و خورشید نیز به مدت چهل روز در هاله‌ای از سرخی خون، طلوع و افول می‌کرد، همانطوری که در شهادت امام حسین (علیه‌السلام) چنین بود.[۲۱]


اندیشه قم/گردآوری:گروه قرآن سایت تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/quran.html

[۱] - واژه یحیی از ماده حیات به معنی «زنده می‌ماند» است، که به عنوان اسم برای این پیامبر بزرگ انتخاب شده و منظور از آن زندگی، هم زندگی مادی و هم معنوی در پرتو ایمان و مقام نبوت و ارتباط با خداست (تفسیر نمونه: ج ۲، ص ۳۰۳).

[۲] - قاموس قرآن: ج ۲،‌ص ۱۹۵ – سور و آیاتی که نام یحیی(علیه‌السلام) در آن‌ها ذکر شده است عبارتند از: آل عمران، آیه ۳۹ – انعام، آیه ۸۵ – مریم، آیات ۶ و ۱۱ – انبیاء، آیه ۹۰.

[۳] - ریاحین الشریعه: ج ۲،‌ص ۲۷۵ – تفسیر نمونه: ج ۱۳، ص ۱۴.

[۴] - سوره‌های آل عمران، آیه ۴۰ – مریم، آیات ۵ و ۸.

[۵] - مجمع البیان: ج ۳، ص ۷۲.

[۶] - سوره مریم، آیه ۷ – مجمع البیان: ج ۳، ص ۷۳ – بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۱۸۲.

[۷] - تاریخ انبیاء: ص ۸۷۱.

[۸] - قصص قرآن یا تاریخ انبیاء: ج ۲، ص ۲۸۸.

[۹] - سوره مریم،‌آیه ۱۲.

[۱۰] - حضرت یحیی(علیه‌السلام) پسر خاله حضرت مریم(علیه‌السلام) مادر عیسی(علیه‌السلام) بود، که شش ماه یا سه سال از حضرت عیسی(علیه‌السلام) بزرگتر بود. (بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۱۸۹).

[۱۱] - یحیی(علیه‌السلام) در سن سه سالگی به مسیح(علیه‌السلام) ایمان آورد و او اولین کسی بود که به عیسی(علیه‌السلام) ایمان آورد. (تاریخ کامل: ج ۱، ص ۲۹۹).

[۱۲] - سوره مریم، آیه ۱۲-۱۵.

[۱۳] - سوره‌های آل عمران، آیه ۳۹ – انعام،‌ آیه ۹۵.

[۱۴] - قصص الانبیاء: ص ۵۶۲ – بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۱۶۵ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۳۸۳.

[۱۵] - حیوه القلوب: ج ۱م ص ۳۸۶ – بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۱۸۱.

[۱۶] - نام برادرش فیلبوس بود که دختری به نام «هیرودیا» داشت، پس از آنکه فیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج کرد، سپس عاشق هیرودیا دختر برادرش نیز شد(قصه‌های قرآن، ص ۴۱۶).

[۱۷] - قاموس قرآن: ج ۲، ص ۲۱۶ – تفسیر نمونه: ج ۱۳، ص ۳۰.

[۱۸] - او یکی از یاغیان آن عصر بود، با اراذل و اوباش که همراه او بودند شورش کرد و شام و منطقه بیت المقدس و فلسطین را تصرف کرد و ظلم زیادی نمود و سرانجام به دست یک غلام ایرانی به درک واصل شد و مردم از شرش نجات یافتند.

[۱۹] - حیوه القلوب: ج ۱، ص ۳۸۶ – بحارالانوار: ج ۱۴، ص ۱۸۲.

[۲۰] - سیمای زینب کبری: ص ۱۵۰.

[۲۱] - بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۲۰۱، ۲۱۰، ۲۱۹ و ج ۱۴،‌ص ۱۸۲.

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: حضرت یحیی(علیه‌السلام) , یکی از پیامبران , بنی اسرائیل ,
:: بازدید از این مطلب : 545
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

متانت وعفّت بیان قرآن در داستان یوسف(ع) و زلیخا

 قرآن صحنه هاى حساس داستان یوسف و زلیخا را چگونه بیان کرده است؟

 از شگفتى هاى قرآن و از نشانه هاى اعجاز آن، این است که هیچ گونه تعبیر زننده، رکیک، ناموزون، مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابداً متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس، متناسب و هم رنگ افکار و محیط اوست.

در میان تمام سرگذشت هائى که قرآن نقل کرده، یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است. داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى گوید.

گویندگان و نویسندگان، هنگامى که با این گونه صحنه ها روبرو مى شوند، یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان، جلو زبان یا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا کنند ـ گو این که هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز، یا زننده و غیر اخلاقى به میان آید ـ و یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپیچند، و به خوانندگان و شنوندگان ـ به طور سربسته ـ تحویل دهند! گ

وینده و نویسنده هر قدر مهارت داشته باشد، غالباً گرفتار یکى از این دو اشکال مى شود. آیا مى توان باور کرد فردى درس نخوانده، ترسیم دقیق و کاملى از باریکترین و حساس ترین فصول چنین عشق شورانگیزى بنماید، بدون این که کوچک ترین تعبیر تحریک آمیز و دور از عفتى به کار برد.

ولى قرآن در ترسیم صحنه هاى حساس این داستان، به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته، و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.

 مى دانیم از همه صحنه هاى این داستان، حساس تر شرح ماجراى آن «خلوتگاه عشق» است که «ابتکار» و «هوس» همسر عزیز مصر، دست به دست هم دادند و آن را به وجود آوردند.

قرآن در شرح این ماجرا همه گفتنى ها را گفته، اما کوچک ترین انحرافى از اصول عفت سخن، پیدا نکرده است، آنجا که مى گوید:

 وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لایُفْلِحُ الظّالِمُون: «و بانوئى که یوسف در خانه او بود، از وى تقاضا و خواهش کامجوئى کرد، تمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه براى تو مهیا شده، گفت: از این کار به خدا پناه مى برم، او (عزیز مصر) بزرگ و صاحب من است، مرا گرامى داشته، مسلماً ظالمان (و آلودگان) رستگار نخواهند شد».(1)

نکات قابل دقت در این آیه:

1 ـ کلمه «راوَد» در جائى به کار برده مى شود، که کسى با اصرار آمیخته به نرمش و ملایمت چیزى را از کسى بخواهد (اما همسر عزیز مصر چه چیز از یوسف خواسته بود) چون روشن بوده، قرآن به همین کنایه واضح قناعت نموده و نامى از آن نبرده است.

2 ـ قرآن در اینجا حتى تعبیر «إِمْرَأَةُ الْعَزِیز» (یعنى همسر عزیز مصر) را به کار نمى برد، بلکه مى گوید: الَّتی هُوَ فی بَیْتِها: «بانوئى که یوسف در خانه او بود» تا به پرده پوشى و عفت بیان نزدیک تر باشد، ضمناً با این تعبیر، حسّ حق شناسى یوسف را نیز مجسم ساخته، همان طور که مشکلات یوسف را در عدم تسلیم در برابر چنین کسى که زندگى او در اختیار وى مى باشد مجسم مى کند.

3 ـ «غَلَّقَتِ الأَبْوابَ» که معنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى کند: تمام درها را به شدت بست، و این ترسیمى از آن صحنه هیجان انگیز است.

4 ـ جمله «قالَتْ هَیْتَ لَکَ» که معنى آن «بشتاب به سوى آنچه براى تو مهیاست» یا «بیا که من در اختیار توام» آخرین سخن از زبان همسر عزیز براى رسیدن به وصال یوسف است، ولى در عبارتى سنگین، پرمتانت و پر معنى و بدون هیچ گونه جنبه تحریک آمیز و بدآموز.

5 ـ جمله «مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» که یوسف در پاسخ دعوت آن زن زیباى افسونگر گفت، به گفته اکثر مفسران به این معنى است: پناه به خدا مى برم، عزیز مصر همسر تو، بزرگ و صاحب من است و به من احترام مى گذارد، و اعتماد نموده، چگونه به او خیانت کنم؟

 این کار هم خیانت است و هم ظلم و ستم «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُون» و به این ترتیب، کوشش یوسف را براى بیدار ساختن عواطف انسانى همسر عزیز مصر تشریح مى کند.(2)

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: متانت وعفّت بیان قرآن در داستان یوسف(ع) و زلیخا ,
:: بازدید از این مطلب : 910
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

کارهاى عجیب حضرت خضر(علیه السلام)

 

کارهاى عجیب حضرت خضر(علیه السلام)   

 

 

سؤال: ماجراهاى سه گانه حضرت خضر(علیه السلام) چه توجیهى مى تواند داشته باشد؟

جواب: مهمترین مسأله اى که دانشمندان بزرگ را در داستان موسى(علیه السلام) و خضر به خود مشغول ساخته، ماجراهاى سه گانه اى است که این مرد عالم در برابر موسى(علیه السلام) انجام داد، موسى(علیه السلام) چون از باطن امر، آگاه نبود، زبان به اعتراض گشود، ولى بعداً که توضیحات استاد را شنید قانع شد.

در هنگام مطالعه این داستان ممکن است این سؤالات پیش بیایدکه: آیا واقعاً مى توان اموال کسى را بدون اجازه او معیوب کرد، به خاطر آن که غاصبى آن را تصاحب نکند؟

و آیا مى توان نوجوانى را به خاطر کارى که در آینده انجام مى دهد مجازات کرد؟!

و آیا لزومى دارد براى حفظ مال کسى مجاناً زحمت کشید و بیگارى کرد؟!

در پاسخ این سؤالها باید گفت:

ما در این جهان، داراى دو نظام هستیم: «نظام تکوین» و «نظام تشریع» گر چه این دو نظام، در اصول کلّى هماهنگ اند، ولى گاه مى شود: در جزئیات از هم جدا مى شوند.

مثلاً، خداوند براى آزمایش بندگان، آنها را مبتلا به «خوف» (ناامنى) و «نقص اموال و ثمرات» از بین رفتن نفوس و عزیزان مى کند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند.

آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى مى تواند اقدام به چنین کارى بکند؟ یعنى اموال، نفوس، ثمرات و امنیت را از بین ببرد، تا مردم آزمایش شوند؟

و یا این که: خداوند بعضى از پیامبران و بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت در برابر ترک اولى، گرفتار مصیبت هاى عظیم مى نمود، همچون مصیبت «یعقوب»(علیه السلام)به خاطر کم توجهى به بعضى از مستمندان، و یا ناراحتى «یونس»(علیه السلام) به خاطر یک ترک اولاى کوچک.

آیا کسى حق دارد، به عنوان مجازات و کیفر، اقدام به چنین کارى کند؟

و یا این که: مى بینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان به خاطر ناشکرى مى گیرد، مثلاً شکر اموال را به جاى نیاورده اموالش در دریا غرق مى شود، و یا شکرانه سلامتى را به جا نیاورده، خدا سلامت را از او مى گیرد.

آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى، کسى مى تواند به خاطر ناشکرى، اموال دیگرى را نابود کند و سلامت را مبدّل به بیمارى؟

نظیر این مثال ها فراوان است، و مجموعاً نشان مى دهد: جهان آفرینش مخصوصاً آفرینش انسان، بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى این که:

انسان راه تکامل را بپیماید، قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العمل هاى مختلفى دارد.

در حالى که از نظر قانون شرع، نمى توانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم.

فى المثل، طبیب مى تواند، انگشت انسانى را به خاطر این که: زهر به قلب او سرایت نکند قطع نماید.

ولى آیا هیچ کس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و شکیبائى در او، و یا به خاطر کفران نعمت، قطع نماید؟! (در حالى که مسلماً خدا مى تواند چنین کارى را بکند; چرا که موافق نظام احسن است).

حال که ثابت شد، ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعى ندارد: خداوند گروهى را مأمور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسان ها (همچون خضر) را مأمور پیاده کردن نظام تکوین نماند (دقت کنید).

از نظر نظام تکوین الهى، هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثه اى کند و در آن حادثه، جان بسپارد; چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همان گونه که گاهى ماندن این اشخاص داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است.

و نیز هیچ مانعى ندارد خداوند شخصى را امروز به بیمارى سختى گرفتار کند به طورى که نتواند از خانه بیرون برود; چرا که مى داند اگر از خانه بیرون رود حادثه خطرناکى پیش خواهد آمد، و او را لایق مى داند که از آن خطر برهاند.

و به تعبیر دیگر، گروهى از مأموران خدا در این عالم، مأمور به باطنند.

و گروهى مأمور به ظاهر، آنها که مأمور به باطنند، ضوابط، اصول و برنامه هائى مخصوص به خود دارند، همان گونه که مأموران به ظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.

درست است که خط کلّى این دو برنامه، هر دو انسان را به سمت کمال مى برد، و از این نظر هماهنگ اند، ولى گاهى در جزئیات مانند مثال هاى بالا از هم جدا مى شوند.

البته، بدون شک در هیچ یک از دو خط، هیچ کس نمى تواند خودسرانه اقدامى کند، بلکه، باید از طرف مالک و حاکم حقیقى مجاز باشد، لذا «خضر» با صراحت این حقیقت را بیان کرده گفت: ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی: «من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم».

بلکه درست طبق یک برنامه الهى، ضابطه و خطى که به من داده شده است، گام برمى دارم.

و این که: مى بینیم موسى(علیه السلام) تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت به خاطر همین بود که خط مأموریت او از خط مأموریت خضر جدا بود، لذا، هر بار مشاهده مى کرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است، فریاد اعتراضش بلند مى شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى داد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى به خاطر مأموریت هاى متفاوت نمى توانستند براى همیشه با هم زندگى کنند «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» را گفت.(1)

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: کارهاى عجیب حضرت خضر(علیه السلام) ,
:: بازدید از این مطلب : 1595
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

 

داستان ايوب پیامبر(ع)

ايوب، پيامبر بزرگوار خدا، مردي بود که همه چيز را تمام داشت؛ هم پيامبر الهي بود، هم از مال و خواسته کافي بهره مند بود و هم فرزندان برومند و رشيد و همسري زيبا و مهربان داشت و بيش از همه و پيش از همه، بنده تمام عيار خدا بود. هيچ حرکتي از او بي رضايت الهي و توجه به خداوند سر نمي زد. خويشتن را چون ماهي در بي کران آب، غرقه نعمت هاي خداوندي مي دانست و هر نفسي که برمي آورد تسبيح حق مي گفت و در هر قدمي که برمي داشت دانه شکري مي کاشت. چندان که فرشتگان الهي او را تمجيد و بزرگ داشت مي کردند، شيطان را برآشفته مي ساخت و آتش کينه و شرار حقد در او زبانه مي کشيد. زيرا او نمي توانست ببيند که فرشتگان الهي ايوب را به نيکي ياد مي کنند و او را بنده بسيار خوب خدا و مقرب و محبوب او مي شمارند. شيطان از فرصتي که پروردگار تا روز رستاخيز به او عنايت کرده بود سوء استفاده کرد و با بي شرمي تمام به عرض بارگاه ربوبي رساند که:
- پروردگارا! اگر ايوب چنين مطيع و فرمان بردار توست، همانا از سر بي نيازي و فراغ خاطر است و در واقع او با اين فرمان برداري از تو مي خواهد که آسايش مادي او را افزون کني يا دست کم از او نگيري. اگر مستمند مي بود، هرگز او را چنين مطيع نمي يافتي.

از بارگاه ربوبي به او پاسخ داده شد که:

- ما بنده خود را بهتر مي شناسيم، اما به تو فرصت مي دهيم تا ايوب آزموده شود، اختيار همه اموال را به تو سپرديم، هر چه خواهي کن! شيطان که از شادي سر از پا نمي شناخت، همراه با ايادي خود يک روز آتش در همه دارايي هاي ايوب کشيد و ايوب چنان مستمند شد که به روزي روزانه خود نيز دست نمي يافت. اما شيطان با شگفتي دريافت که اين مرد خوب خدا نه تنها ذره اي ناسپاسي نمي کند بلکه بر شکر و بندگي مي افزايد.
- پروردگارا! من آن چه داشتم، تو به من امانت سپرده بودي. تو را در همه حال سپاس مي گزارم. چگونه مي توانم شکرگوي نعمت هاي بي حدي باشم که هنوز از من دريغ نفرموده اي؟!

شيطان دوباره دام مکر گسترد و به عرض دستگاه ربوبي رساند که: 

- پروردگارا! ايوب فرزندان رشيد و برومندي دارد که همه زن و خواسته و خانه و مأواي خوب دارند و او به آنان دل گرم است. وگرنه چنين در بندگي مبالغت نمي کرد.

دوباره از ملکوت الهي پاسخ آمد که:

- اي رانده وامانده! ايوب را ما بهتر از هر کس مي شناسيم، اما باز تو فرصت آزمايش او را مي دهيم. اينک اختيار جان فرزندان او جمله در دست توست، هر چه خواهي کن!
شيطان به کمک هم دستان خود بي درنگ خانه فرزندان ايوب را بر سرشان خراب کرد و همگي با خاندان زير آوار جان سپردند.
خبر به ايوب و همسر او که در نهايت مشقت و تنگ دستي به سر مي بردند رسيد. آنان با آن که از داغ فرزندان خود به تلخي گريستند، اما حتي لحظه اي از سپاس خداوند کوتاهي نکردند. ايوب، از سويداي دل به پروردگار عرض کرد:
- مهربانا! فرزندان من همگي نعمت هاي تو بودند که به امانت داده بودي. اين مشيت تو بود که همه را يک جا باز پس گيري. من چگونه مي توانم نعمت هاي بسيار تو را سپاس گويم؟!

شيطان که چون هميشه درمانده شده بود و در خشم و تنگ دلي مي سوخت، باز به درگاه الهي عرضه داشت که:

- پروردگارا! ايوب با آن که سني دارد اما از نعمت سلامت کامل برخوردار است و اظهار بندگي او از سر ترس است، زيرا بيم آن دارد که اگر تو را سپاس نگويد سلامت او را بازستاني؛ چنين نيست که تو را از ژرفاي جان بندگي کند.

باز از سوي خداوند پاسخ رسيد که:

- اي گمراه! اگر چه نه چنين است که مي گويي، اما اين آخرين فرصت توست. اختيار سلامت ايوب با تو!
ابليس پليد، ايوب صبر و بزرگوار را به يک نوع بيماري جان کاه مبتلا ساخت که بر اثر آن سراسر تن او به عفونت نشست و چرکابه از زخم ها جاري شد و هيچ جاي سالم بر تنش نماند.
ايوب که سخت مستمند بود و داغ فرزند بر جگر داشت زمين گير نيز شد. اما حتي يک بار زبان به شکوه نگشود. او خداوند را پيوسته سپاس مي گفت:
- پروردگارا! اين بنده ناچيز تو نعمت سلامت را از تو داشت. اگر آن را بازستاندي، من از جان مطيع فرمانم. چگونه تو را به نعمت جان و نعمت ايمان سپاس گويم؟!
شيطان که از خشم در حال انفجار بود، به خود دل داري مي داد که بايد صبر کند تا ايوب خسته شود، آن گاه به ناسپاسي روي خواهد آورد! اما هرچه روزها و ماه ها و سال ها سنگين تر مي گذشت، ايوب هم چنان بر سپاس خود مي افزود و هرگز لب به شکوه يا ناسپاسي نمي گشود. به اين ترتيب هفت سال گذشت و شيطان در انتظاري استخوان سوز و جان کاه به سر برد.
همسر بزرگوار ايوب نيز بي آن که هيچ از عفونت زخم هاي او شکوه اي بکند، در کمال وفاداري به پرستاري از او مشغول بود.
شيطان پليد، ناگهان - چنان که از خوابي پريده باشد - با خود گفت:
- پيدا کردم! همسر او! پايداري او از همسر اوست. اگر بتوانم او را از پرستاري ايوب باز دارم، بي گمان ايوب در هم خواهد شکست!
پس در چهره پيرمردي مصلح بر سر راه همسر او ظاهر گشت و به افسون و حيله دست زد:
- خواهر، درود بر شکيبايي بي مانند تو! تو يقين برتر از فرشتگاني. اما از آن جا که ايوب بزرگوار جاي گاهي بلند در نزد خدا دارد، آيا سزاوار نيست از خدا بخواهد که او را از اين عذاب برهاند؟ اگر براي خود نمي خواهد، دست کم بايد به خاطر تو به خداوند شکوه کند. تا کي فقر و مستمندي و اين بيماري سخت و کثيف، آن هم با تحمل داغ همه فرزندان؟ به خدا اين سزاوار نيست!
زن بي چاره که گمان مي برد اين پيرمرد با آن قيافه خيرخواه صلاح او را از سر رضاي خدا مي طلبد، افسون ابليس را پذيرفت و آن روز با شوي خود به گفت و گو پرداخت:
- ايوب، اگر از سخن من دل تنگ نمي شوي، مي خواهم چيزي بگويم!
- تا ندانم چيست، نمي توانم بگويم که دل تنگ مي شوم يا نمي شوم؟!
- آيا روزگار خوش گذشته را به ياد داري؟ روزهايي که تو در کمال سلامت و نشاط بر اسب مي نشستي و از گله هاي گوسپند و گاو و اسب خود با خرسندي و شادي ديدن مي کردي؟ روزهايي که فرزندان دل بندمان زنده بودند و هر يک از خانه و زندگي خود با فرزندان زيبا و همسران شان به ديدار من و تو مي آمدند؟
- آري، همه را به خاطر دارم؟
- پس چرا از خداوند نمي خواهي که دست کم سلامتت را به تو بازگرداند؟ اين که در برابر آن همه محنت و آن همه نعمت از دست داده چيز زيادي نيست؟
- آن سلامت و آن نعمت ها که داشتيم براي چند سال بود؟
- چه مي دانم، تمام عمرت، حدود هشتاد سال.
- اکنون چند سال است که به گمان تو من آن نعمت ها را از دست داده ام؟
- حدود هفت سال.
- من از خداوند شرم دارم که پيش از آن که اين سال ها با آن دوران خوشي و شادي برابر شود از او چيزي بخواهم! برخيز و از پيش چشمم دور شو. به خداوند سوگند که اگر روزي بهبود يابم و سلامت خود را به دست آورم، تو را به خاطر اين ناسپاسي يک صد تازيانه خواهم زد. از اين پس به پرستاري تو هم نيازي ندارم. من نمي توانم کسي را که نسبت به پروردگار خود با اين سخنان گستاخانه ناسپاسي مي کند، تحمل کنم.
زن بي چاره که از گفته خود سخت پشيمان شده بود، فرمان ايوب را اطاعت کرد و از کنار او برخاست، زيرا او را مي شناخت و مي دانست که از بودن او رنج خواهد برد. اما خانه را ترک نکرد و تن به قضاي الهي سپرد.
ايوب از همه امتحان هاي الهي سرفراز برآمده بود، اما بدون پرستاري همسرش بسيار رنج مي برد، زيرا او حتي نيروي حرکت براي انجام دادن ضروري ترين کارها را نداشت، تا آنجا که نمي توانست به تنهايي کاسه اي آب بنوشد. پس نه از سر شکوه، که با حال تضرع به خداي بزرگ عرض کرد:
- پروردگارا! در ناتواني و درد و اندوه به سر مي برم و تو مهربان ترين مهرباناني!
و اين درست در لحظه اي ادا شد که زمان آزمايش او با سرافرازي به پايان آمده بود. بنابراين خداوند دعاي او را پاسخ گفت و او را به خطاب مهربانانه ربوبي مخاطب ساخت که:
- بنده خوب و صبور و شاکر ما ايوب! پاي خود را به زمين بکوب تا چشمه اي زلال و آبي گوارا بجوشد، از آن بنوش و تن خود را در آن بشوي! ايوب چنان کرد که پروردگار فرموده بود. پس به اراده الهي سلامت و جواني او بازگشت و خداوند همسر باوفاي او را نيز جواني داد و او را بدو بازگردانيد و هم چنين تمام خاندان او را دوباره زنده کرد و به او فرمود که براي اداي سوگند خود در مورد همسرش يک صد چوبه خدنگ را بر هم بندد و آن را يک بار اما بسيار ملايم بر تن او بزند.
خداوند فرزندان ديگر و نوادگان بسيار نيز بدو عطا فرمود. و او تا حدود يک قرن پيش از ابراهيم به نيک بختي و پيامبري زيست.

منبع: داستان هاي پيامبران/نويسنده: علي موسوي گرمارودي

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: برچسب‌ها: داستان ايوب پیامبر(ع) ,
:: بازدید از این مطلب : 643
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 / 5 / 1386 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند
 
 
 
برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید    
 مرقد مطهر حضرت بنیامین (ع) در لبنان
 
●●●●● برای ديدن عکس ها به {ادامه مطلب}مراجعه کنید ●●●●●


:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: بازدید از این مطلب : 796
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 / 4 / 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

آثار به جامانده از تاریخ پیامبران !!!

normal mousastick آثار به جامانده از تاریخ پیامبران !!! + (عکس)

عصای حضرت موسى علیة السلام



:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1612
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 12 / 4 / 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

نگاهی به تاریخ و نحوه ساخت حرم امام حسین (ع)‌

به گزارش سرویس قاب نقره برنا، یکی دیگر از نام‌های کربلا «کور بابل» بوده است و معنای آن به زبان عربی یعنی مجموعه‌ای از روستاهای بابلی. بسیاری از پژوهشگران معتقدند که کربلا به سان مادر بسیاری از روستاهایی بود که در حد فاصل شام و فرات قرار داشته‌اند و نیز مادر تمدن‌های بین‌النهرین بوده که مرکز عبادت در آن زمان نیز تلقی می‌شد.

این سرزمین به دلیل موقعیت آب و هوایی و حاصلخیز بودن خاکش شاهد بسیاری از اقوام مختلف در طول تاریخ بوده است که ازجمله آنان می توان به کلدانی‌ها، تنوخیین و لخمیین و مناذره اشاره کرد.


:: موضوعات مرتبط: داستان پیامبران الهی , ,
:: بازدید از این مطلب : 990
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 12 / 4 / 1391 | نظرات ()